پیشرفت در زندگی _ این مقاله از زبان استاد موفقیت و پیشرفت و توسعه فردی «دارن هاردی» می باشد.
میخواهم این آموزش را با سوالهایی سنگین شروع کنم؛ سوال هایی که به هر حال باید به آنها جواب دهید و چه زمانی بهتر از حالا؟
چه مدت از زندگی تان باید بگذرد؛ در حالی که هنوز مهار آن را در دست نگرفته اید؟
شما چه کسی هستید؟
چرا در این دنیا هستید؟
هدف زندگی تان چیست؟
چه تفاوتی در دنیا به وجود خواهید آورد؟
چگونه از شما یاد خواهد شد؟
اگر از دنیا بروید، چه کسی دلتنگ تان خواهد شد؟هم اکنون وقت مناسبی ست برای جواب دادن به این سوال ها. چند سال پیش یکی از بستگانم قبل از مرگش از من خواست یادنامه ای برایش بنویسم. چالش بزرگی بود؛ چون آن فرد، زندگی نسبتا ناامید کننده ای داشت. هیچ دوستی نداشت؛ هیچ کسی را نداشت که به مراسم ختمش بیاید و متاسفانه از هیچ کدام از اعضای خانوادهاش، از جمله فرزندانش هم خبر نداشت. من هیچ اطلاعات به دردبخوری از او نداشتم. نه کمک خیریه ای، روابط دوستانه ای، نه تأثیر گذاری خاصی روی دیگران و نه هیچ چیز دیگر. خیلی ناراحتم. ناراحتم که او را از دست دادیم و ناراحتم که او به این شکل فرصت یک بار زندگی در این عالم را هدر داد.
من قبلا هم این داستان را تعریف کرده بودم؛ ولی هیچ وقت نگفته ام که او چه کسی بود. او مادرم بود. و این دقیقا اتفاقی بود که موقع مرگش افتاد. یادنامه تان را همین حالا بنویسید. تصمیم بگیرید چه تاثیری می خواهید روی دیگران بگذارید و چطور دوست دارید از شما یاد شود. آن هم قبل از آن که زندگی تان به پایان برسد و دیگر خیلی دیر شود.
هدف از پیشرفت در زندگی
«رسالت زندگی یعنی هدف از زندگی خود را درک کنید و بعد، تمام روح و قلب تان را معطوف کنید.»
تصور کنید پزشک تان به شما گفته که فقط ۲۴ ساعت دیگر زنده هستید. میدانم که فکر ترسناکی ست (و به همین خاطر کارآیی زیادی دارد) و می دانم که خدا را شکر، در دنیای واقعی، زیاد از این اتفاق ها نمی افتد، ولی ارزشش را دارد که زمان کمی را بگذارید برای تفکر در این مورد. حداقل بهتر از این است که از دنیا بروید و در این مورد فکر نکرده باشید. این سوال ها را از اعماق وجودتان جواب دهید. جدی شان بگیرید. اگر قرار بود فقط ۲۴ ساعت زنده باشید، چه احساسی داشتید؟ حالا زمان بگذارید واقعاً در مورد سوال های زیر فکر کنید و افکارتان را بیاورید روی کاغذ.
اگر نمی دانید که هدف چیست و یا چگونه میشود به تمام اهداف و خواسته ها رسید، همین حالا بر روی لینک زیر کلیک کنید.
حسرت
کاش این کارها را انجام می دادم (یا نمی دادم) (هر چیزی به ذهنتان می آید بنویسید):
ریسک
باید این ریسک ها را انجام می دادم:
مردم
کاش این سه نفر را بیشتر دوست داشتم، بیشتر کنارشان بودم و بیشتر بهشان می گفتم که دوست شان دارم:
شانس دوباره
اگر می توانستم کمی دیگر زندگی کنم، چه کارهایی را به شکل متفاوتی انجام می دادم:
یادنامه!
اگر قرار باشد زندگی تان را در یک برگه خلاصه کنید تا موقع مرثیه سرایی خوانده شود، چه خواهید گفت؟ این موضوع را به شانس و اقبال واگذار نکنید، همین حالا آن را بنویسید تا بتوانید تجربه اش کنید. نه تنها در مورد خودتان، محل سکونت تان، تفریحات تان، تحصیلات تان و اعضای خانواده تان در مورد دستاورد ها، تاثیرگذاری روی دیگران و کمک های تان به دیگران هم بنویسید.
اگر در پایان مسیر زندگی تان بخواهید آن را در یک جمله خلاصه کنید، چه خواهید گفت؟
پیشرفت در زندگی از خوب به عالی
خوشحالم که می بینم زنده اید!
اگر چند سطر قبل را نخوانده باشید، احتمالا متوجه شوخی من در خط اول نمی شوید! خب ما زندگی را از آخر به اول بررسی کردیم و حتی مرثیه نامه مان را هم نوشتیم! حالا وقتش شده که برگردیم به زمان حال و قدم بعدی را برداریم. امیدوارم مسیر زندگی تان را پیدا کرده باشید و بدانید از این لحظه به بعد باید در چه جهتی قدم بردارید.
قبل از آن که به خواهیم برنامه ای استراتژیک برای ادامه زندگی ترتیب دهیم، باید با داشته های مان شروع کنیم و ببینیم دقیقا چه چیزهایی داریم و با چه چیزی می خواهیم شروع به کار کنیم. باید مزایای منحصر به فرد خودمان را پیدا کنیم. مزایایی که باعث پیشرفت در زندگی و رشد و ترقی مان می شوند. یکی از دوستانم ، مدیرعامل شرکت زاپوس، به این مزایا می گوید «قدرت شخصی» انسان.
البته ما باید متوجه ضعف های منحصر به فردمان هم باشیم! ضعف هایی مثل نقاط کوری که در مهارت های مان داریم، یا فاصله ای که بین یادگیری و عمل مهارتی خاص به وجود آمده و باعث افت آن شده است. این ضعف ها بعضی وقت ها ناخودآگاه هستند که شما اطلاع زیادی از آنها ندارید، ولی آنها واقعا باعث پیشرفت تان در زندگی می شوند.
بهتر است این ضعف هایی را که باید رفع شوند و تردیدهایی را که باید کنار گذاشته شوند، بشناسیم. می دانیم که وقتی بیش ترین استفاده را از مهارت های درونی مان داشته باشیم،احتمال پیشرفت در زندگی به شدت بالا می رود. مشکل این جاست که خیلی ها به اندازه ی کافی از مجموعه ی مهارت شان استفاده نمی کنند یا حتی اصلا نمی دانند چه مهارت های درونی ای دارند! حالا نوبت ضعف های مان می شود. به صورت مشابه، اگر از ضعفهای درونی مان هم خبر داشته باشیم و برنامه ی استراتژیک مان را بر اساس شناخت و رفع شان طراحی کنیم، احتمالا از پیامدهای دردناک و هزینه زا و ناامیدی دور خواهیم بود.
بیشتر بخوانید : چگونه به اهداف خود برسیم
ما همیشه با مقدار وسیعی از فرصت ها روبه رو هستیم. متاسفانه اغلب مردم نمی توانند این فرصت ها را شناسایی کنند. تهدیدها را هم باید بررسی کنیم. خیلی ضروری ست که قبل از ورود به زمین مبارزه (دنیای کسب و کار!) تهدیدها و خطرات را شناسایی کنیم. در پژوهشی که در مورد بسیاری از شرکت های ناموفق انجام داده ام، متوجه شدم که کمبود فرصت یا پایین بودن رشد باعث نابودی شان نشده است، بلکه موفق نشدن شان به خاطر نداشتن برنامهریزی و شناخت مشکلات و تهدیدات پیش رویشان بوده است.
به این سوالات پاسخ دهید:
نقاط قوت:
در چه فعالیتهایی خوب یا عالی عمل می کنید؟
چه دانش، تجربه یا توانایی ذاتی به نقشی که پذیرفته اید، کمک می کند؟
نقاط قوت شخصیتی تان کدامند؟
به چه فعالیت هایی علاقه دارید؟
چه کاری را بهتر از رقبای تان انجام می دهید؟
دیگران چه چیزی را نقطه ی قوت شما می دانند؟
برای انجام کاری که دوست دارید به چه نقاط قوتی نیاز دارید؟
نقاط ضعف:
چه محدودیت هایی دارید؟
آیا رقبای تان از مهارتهای خاصی استفاده می کنند که شما آن ها را ندارید؟
آیا مشتریان تان از شما چیزهایی می خواهند که شما آن ها را ندارید؟
چه فعالیت هایی با ذات تان در تضاد هستند؟
دیگران کدام ویژگی های تان را به عنوان ضعف شما در نظر می گیرند؟
از چه وظایف یا مسئولیت هایی می ترسید؟
فرصت ها:
چطور می توانید نقاط قوت تان را به فرصت تبدیل کنید؟
آیا می توانید کاری را انجام دهید که رقبای تان نمی توانند انجامش دهند؟
چه دانش یا تجربه ای را می توانید برای رفع نقاط ضعف تان به کار بگیرید؟
چه منابعی در اختیار دارید که باعث بالا رفتن توانایی تان و پیشرفت در زندگی تان می شوند؟
دوستان و همکاران تان چطور می توانند کمک کنند؟
تهدیدها:
چه جریاناتی میتوانند به شما صدمه برسانند؟
ضعف های تان چطور می توانند به شما آسیب برسانند؟
اگر تغییری در صنعت کاری تان اتفاق بیفتد، آیا محصولات یا خدمات تان منسوخ خواهند شد؟
آیا رقبای تان فعالیت هایی انجام می دهند که شما از آنها محروم مانده اید؟
آیا آن تکنولوژی که استفاده می کنید، به روز است؟
پیشرفت در زندگی به چه قیمتی؟
تا اینجا کمک تان کردهایم تا هدف تان را بشناسید و قدرت منحصر به فرد درونی تان را پیدا کنید. حالا باید مطمئن شویم که این هدف و قدرت را برای رسیدن به چیزهای خوب استفاده می کنید. یا بهتر بگویم برای رسیدن به خواسته هایی که بیشترین اهمیت را برای شما دارند، و به پیشرفت در زندگی تان کمک می کنند.
مشکلی که در این مورد وجود دارد، این است: مردم اعلام میکنند که چه چیزی برای شان خیلی مهم است ولی زندگی شان در مسیری درست مخالف آن جلو می رود و در واقع نمی دانند که هدف و قدرت زندگیشان را باید در چه مسیری استفاده کنند و انرژی، سرمایه و زمان شان را در مسیر نادرستی به کار می اندازند. واین اشتباه، پرهزینه خواهد بود. خیلی پرهزینه. اغلب، کسانی را می بینیم که در یک حیطه ی زندگی شان به موفقیت رسیده اند، ولی در بقیه ی مسائل زندگی، فاجعه بار عمل می کنند. مجله ها پر هستند از این داستان های غم انگیز؛ داستان هایی در مورد طلاق آدم های سرشناس، دستگیری فوتبالیست های مست حین رانندگی، مشکلات خانوادگی سوپراستارها، اعتیاد شان به مواد مخدر و هزاران داستان دیگر.
چرا این اتفاق ها می افتند؟ چون خیلی ها فقط روی موفقیت در یک حوزه ی خاص متمرکز میشوند و همین مساله زندگی شان را نامتعادل می کند. میگویند مراقب باشید که برای موفقیت در بعضی حیطه های زندگی، بهای سنگینی به قیمت از دست رفتن تمام زندگی تان ندهید. می گویند قبل از آنکه نقشه ی کسب و کارتان را تهیه کنید، برنامه ای برای زندگیتان تدارک ببینید. چه نوع زندگی ای دوست دارید؟ دوست دارید کجا زندگی کنید؟ با چه افرادی می خواهید نشست و برخاست داشته باشید؟ دوست دارید شب ها و آخر هفته ها هم مشغول کار باشید؟ می خواهید در طول سال چند بار و به کجا سفر کنید؟ می خواهید حتما شب ها برای شام به جمع خانوادگی تان برسید؟ در چه محیطی می خواهید کار کنید؟ چقدر از خانه تان فاصله دارید؟ چطور لباس می پوشید؟ بعد، برنامه ی کسب و کارتان را بر اساس معیاری به نام «برنامه زندگی» تدارک ببینید.
مشکل این جاست: ما اول، برنامه ی کسب و کار را با آن همه اهداف بزرگ و شجاعانه می چینیم و بعد، زندگی مان را حول این محور برنامه ریزی می کنیم و در اغلب مواقع، خیلی از مسائل زندگی را فدای کار می کنیم. اگر به زندگی به این شیوه ادامه دهید، وقتی به انتهای مسیر زندگی رسیدید، متوجه می شوید که چه هزینه ی گزافی دادهاید و برای مسائل ناچیز، بهایی به قیمت زندگی تان پرداخت کرده اید. اجازه ندهید این اتفاق بیفتد. الان فرصت خوبی ست که تعادل مناسبی بین کار و زندگی تان به وجود آورید.
موفقیت و پیشرفت در زندگی در واقع فرآیند «تبدیل شدن» است
بیایید برویم سراغ ادامه ی مسیر و از جادو صحبت کنیم. معمولا اولین فکری که بعد از نوشتن هدف به ذهن مان میرسد این است که باید به سرعت اقدام کرد، درست است؟ نه! کاملا اشتباه است. موفقیت چیزی نیست که دنبالش باشید، چیزی که به دنبالش باشید، باعث شکست تان هم می شود. موفقیت همان فرآیند «تبدیل شدن» است. اگر پیشرفت بیشتر می خواهید، باید بیشتر آن شکلی شوید!
اجازه دهید با یک مثال، بیشتر توضیح دهم: فرض کنید هدف امسال تان این است که صد هزار دلار بیشتر از سال گذشته به دست آورید. حالا باید سوالی بپرسیم: برای این که صد هزار دلار بیشتر به دست آورید، به چه کسی باید تبدیل شوید؟ چه کسی ارزش صد هزار دلار بیشتر را دارد؟ باید به صفات درونی تان رجوع کنیم؛ آیا ویژگی هایی که دارید برای داشتن صد هزار دلار بیشتر کافی ست؟
مثلا باید بگویید «من استاد به دست آوردن بازدهی بالا در مدت زمان کم هستم» یا «من تمام هوش و حواسم را به تولید محصولات برتر و در نتیجه درآمد بیشتر و پیشرفت در کارم متمرکز کردهام»، یا «من خیلی سحرخیزم و قبل از آن که روز کاری ام را شروع کنم، برنامه هایم را اولویت بندی می کنم»، «من چند ساعت بیشتر ورزش می کنم تا ذهن بازتر و بدن پرانرژی تری داشته باشم»، «من اطرافم را با دوستان و همکارانی پر کرده ام که توقعاتم را از زندگی بالاتر می برند و باعث پیشرفت من میشوند»، «من راهبری باهوش، با اعتماد به نفس و کار آمد هستم»، «من دنبال پیدا کردن و بالا بردن قدرت و برتری خودم و اطرافیانم هستم»، «من نسبت به ارائه ی برترین محصولات به مشتریانم با وسواس زیادی عمل می کنم و همیشه سعی می کنم شگفت زده و تشویق شان کنم که باز هم از من خرید کنند.»
می بینید، قبل از آنکه چیزی به دست آورید، باید کاری انجام دهید؛ و قبل از آن که کاری انجام دهید، باید به آن تبدیل شوید. سابقه یا شرایط فعلی تان احتمالا تاثیراتی روی شما می گذارند، ولی فقط خودتان مسئول چیزی هستید که به دست می آورید.
بیشتر بخوانید: چگونه علاقه خود را به ثروت تبدیل کنیم
پیشرفت در زندگی و رسیدن به اهداف
آیا این اصطلاح را شنیده اید: «من بمیرم هم باید این کار را انجام دهم»؟ من در سالهای اولیه ی هدف گذاری و رسیدن به اهدافش تقریبا مردم! در ضمن، موقعیتهای زیادی را در طول مسیر از دست دادم. چنان روی اهدافی که برای خودم تعیین کرده بودم، متمرکز می شدم و تعصب داشتم که چشمانم راه و روشهای آسان تر یا اهداف قبلی ام را نمی دیدند. یکی از مهم ترین نکاتی که در هدف گذاری باید رعایت کرد این است که بدانید چطور باید تمرکز تان را روی اهداف حفظ کنید و در عین حال، نسبت به تغییرات، انعطاف پذیر باشید.
خیلی مهم است که در تمام طول مسیر دستیابی به اهداف تان منعطف باقی بمانید. اگر به بعضی از مهم ترین لحظات زندگی تان که تغییرات چشمگیری برای تان در برداشتند، نگاهی بیندازید، شرط می بندم که خیلی از آن لحظات، ناگهانی و غیر منتظره رخ دادهاند. زندگی، یک راز است و شما نمی توانید خیلی با قطعیت از برنامه های تان حرف بزنید.
اگر بخواهید خیلی سفت و سخت به هدف گذاری تان بچسبید، از اتفاقات ریز و درشت دیگر غافل خواهید شد و چه بسا موقعیت های خوبی را از دست می دهید. می دانید که قانون مورفی بر همین اساس استوار است: «هر خطایی که ممکن باشد، احتمالا رخ خواهد داد». خیلی به اهداف تان وابسته نباشید. شما باید در طول مسیر، دوباره ارزیابی شان کنید و تغییرشان دهید. همین که کسب و کارتان هیچ وقت دقیقا مثل برنامه ی اولیه ی کسب و کار جلو نمیرود، برنامه ی زندگیتان هم به همین صورت است. سختگیر نباشید. نباید اصرار کنید برنامهتان درست مثل آنچه روی کاغذ آورده اید، جلو برود؛ انعطاف پذیر باشید. نگرش وسیع داشته باشید. ذهن باز داشته باشید؛ ولی انعطاف پذیری تان را هم حفظ کنید.
با یکی از نخبگان دنیای مدیریت مصاحبه میکردم، او گفت: «وقتی دارید برای چیزی برنامه ریزی می کنید، اتفاق دیگری رخ میدهد. زندگی، همین است.» واقعا درست است. «پس اصلا چرا باید برنامهریزی کنیم وقتی هیچ چیز طبق برنامه ی ما جلو نمیرود!» داشتید همین فکر را می کردید، مگر نه؟ مچ تان را گرفته! استراتژیست بزرگ نظامی آلمان در قرن نوزدهم میگوید: «هیچ برنامهای جنگی بعد از برخورد با دشمن درست طبق برنامه پیش نمی رود.» درست گفته است و زندگی واقعی همین است.
آیزنهاور می گوید: «موقع برنامه ریزی های جنگی متوجه شده ام که برنامه ریزی کاری بی فایده، ولی در عین حال اجتناب ناپذیر است. بنابراین با برنامه باشید، ولی انعطاف پذیر هم باشید. وقتی مردم بخواهند خشک و غیر منطقی با برنامه های شان رفتار کنند، موفقیت از آنها دور می شود. باید آنقدر انعطاف پذیر باشید که وقتی تیراندازی شروع شد، برنامه تان را تغییر دهید به بگویید: «اوه! نظرم عوض شد! فعلا سنگر می گیریم!»
چه چیزی مانع پیشرفت در زندگی شما می شود؟
اجازه دهید سوالی از شما بپرسم؟ چه چیزی مانع رسیدن به بزرگ ترین آرزوهای تان در سال جاری می شود؟ در واقع، هفت میلیارد جواب مختلف میتواند وجود داشته باشد! درست به اندازه جمعیت حال حاضر جهان! همین طور است. میگویند اگر اطرافیان مان نبودند، زندگی آسان تر می شد. افرادی که در اطراف تان هستند،بیشتر از چیزی که فکرش را می کنید، روی تان تاثیرگذارند و نفوذ دارند.
ماهیت خطرناک اطرافیان تان هم به همین موضوع بستگی دارد. جیم ران می گوید: «حواس تان باشد، اطرافیان تان هیچ وقت به یک باره و ناگهانی، شما را به مسیر متفاوتی نمی برند. بلکه آرام آرام شما را به مسیر دیگری سوق میدهند.» چطور می شود این تأثیر را توضیح داد؟
تا حالا به رودخانه ای رفتهاید و قایق سواری کردهاید؟ تصور کنید زیر نور گرم و انرژی بخش خورشید و روی قایقی دراز کشیده اید و نیم ساعتی چرت زده اید. فکر می کردید که حرکتی ندارید. ناگهان از خواب بلند می شوید و می بینید که نیم کیلومتر از جای اولیه دور شده اید. اگر قایق با سرعت زیادی حرکت میکرد، مطمئنا زودتر متوجه می شدید؛ ولی جریان های زیر آب، آرام، شما را جایی دیگر برده اند. شما حتی متوجه این قضیه هم نشدهاید؛ تا وقتی که ناگهان دیدید کیلومترها فاصله گرفته اید، متوجه حرکات آب نشدید.
بنابراین، اگر میخواهید واقعا به چیزی برسید، یا کاری انجام دهید که تا حالا انجام نداده اید، باید بین اطرافیان تان اولویت بندی کنید. تمام این روابط انسانی روی شما اثر گذار ند؛ ممکن است باعث پیشرفت تان شوند یا زمین تان بزنند. میتوانند باعث سردرگمی شوند یا به چیز دیگری سرگرم تان کنند! باید خودتان تعیین کنید که بیشتر وقت تان را با چه کسی بگذرانید.
۱ – اشخاصی هستند که باید کاملا از آنها دور شوید. می دانم، کار راحتی نیست. می دانم. ولی برای تان حیاتی ست. باید برای جلوگیری از تاثیرات خطرناک این افراد، این انتخاب سخت را انجام دهید. باید خودتان و خانواده تان و خانه تان را از شرشان دور نگه دارید.
۲ – افرادی هم هستند که باید روابط تان را با آنها محدود کنید. شاید بتوانید با آنها سه ساعت رابطه ی مفید داشته باشید، ولی نه سه روز. شاید حتی سه دقیقه کافی باشد، نه سه ساعت. من یکسری دوستان «سه دقیقه ای» و یکسری «سه ساعتی» دارم. ضمنا تعداد کمی را به عنوان دوستان «سه روزه» قبول دارم. خیلی ضروری ست که بدانید برای هر کدام از دوستان تان چقدر وقت دارید.
۳ – در نهایت و شاید از همه مهم تر این که روابط تان را با بعضی اشخاص باید گسترش دهید. اگر میخواهید در زندگی تان به موفقیت خاصی برسید، باید اغلب وقت تان را با افرادی بگذرانید که میخواهید مثل آنها شوید. آنها باید نمونه ی موفقیتی باشند که در جست و جویش هستید. با این افراد، وقت بیشتری بگذرانید. هر جا شده دنبال این افراد بگردید. کلاس های مختلف، کنفرانس های گوناگون، سازمان های مرتبط و …. هر جا که شده بگردید و این نمونههای موفقیت را پیدا کنید و با آنها دوست شوید. باید گروهی دوستانه تشکیل دهید که شما را به سوی کسب اهداف تان سوق دهند و انگیزه ای برای کار و تلاش بیشتر باشند. من شما را به چالشی دعوت می کنم. بعد از پایان این مطلب، بروید سراغ تقویم، ایمیل، شبکه های اجتماعی و …. و واقعا ارزیابی کنید که با چه کسانی باید وقت بگذرانید.
بیشتر بخوانید : بزرگترین موانع بر سر راه موفقیت شما چیست
نقش طرز فکر و پیشرفت در زندگی
در چند سطر قبل به ارزیابی اطرافیان مان پرداختیم؛ افرادی که میتوانند به ما در رسیدن به اهداف مان کمک کنند یا مانع مان شوند. حالا میخواهیم در مورد قدرتمندترین تاثیر صحبت کنیم. یعنی اطلاعات یا دادههایی که وارد مغزمان میکنیم. اگر بخواهیم نتایج متفاوتی در زندگی بگیریم، باید طرز فکر متفاوتی داشته باشیم. باید مغزمان را با داده های متفاوتی تغذیه کنیم.
همانطور که اینشتین می گوید: «مسائل مهمی که با آن رو به رو هستیم، با همان ذهنیتی که آنها را ایجاد کرده ایم، حل شدنی نیستند.» اگر طرز فکری درست و حسابی نداشته باشید، نتایج خوبی هم نخواهید گرفت. به هر چیزی که فکر کنید، هم را خلق خواهید کرد. شما آن شخصی نیستید که فکرش را میکنید؛ بلکه این افکارتان هستند که شما را شکل می دهند. پس قدرتمندترین چیزی که روی زندگی و نتایجی که به دست می آوریم و توانایی مان در کسب اهداف اثر می گذارند، اطلاعاتی ست که وارد مغزمان می شود.
مغز انسان درست مثل کامپیوتر عمل می کند. البته کامپیوترها دستگاه های پیچیده ای هستند. ولی شیوه ی عملکرد شان نسبتا ساده است. بر اساس چیزی که وارد آن می کنید، چیزی دریافت می کنید. کامپیوتر در مورد چیزی قضاوت نمیکند و تبعیض قائل نمیشود؛ فقط روی داده های ورودی متمرکز میشود. ذهن شما هم به همین شکل کار می کند. اطلاعاتی که وارد مغزتان میکنید، قضاوت نمی شوند یا تبعیضی در موردشان وجود ندارد، بلکه بر اساس آن، خروجی خاصی به دست می آید. خروجی مغز شما دقیقا بر اساس داده هایی ست که وارد آن می کنید. پس خیلی ضروری ست که بدانید با چه اطلاعاتی، مغزتان را تغذیه میکنید.
مردم همیشه سرشان را با خواندن، گوش کردن یا بازی کردن گرم می کنند؛ ولی حواس شان نیست دارند چه چیزی می خوانند، چه گوش می دهند یا چه بازی ای میکنند. چون باورشان شده که این موارد تاثیری روی آنها ندارد. این به کل اشتباه است. بگذارید سوالی از شما بپرسم. آیا این دست نوشته های من تاثیری روی شما گذاشته؟ هر از گاهی تلنگری به شما زده؟ در ذهن تان تکرار و مرور شده؟ البته که تاثیر گذار بوده. اگر نبود، الان شما در حال خواندن این یادداشت نبودید. پس خواندن مجلات پر از شایعه، فیلم های بی معنی و بازی های خشن هم روی شما تاثیر خواهند گذاشت.
پس فکر کنید و پاسخ دهید:
مهم ترین مهارتی که باید داشته باشید تا به مهم ترین اهداف تان برسید، چیست؟ مدیریت زمان، رهبری، ارتباطات متقاعد کننده، مهارتهای ارائه، هوش احساسی یا تداوم و نظم؟ کدام یک از این ها؟
تمرین خودخواسته و پیشرفت در زندگی
چند وقت پیش کوبی برایانت آخرین بازی اش را برای تیم لس آنجلس لیکرز انجام و به دوران بازی 20 ساله اش پایان داد. کوبی برایانت یکی از موفق ترین بازیکنان بسکتبال تاریخ بود. چه طرفدار او باشید چه نباشید، نمیتوانید موضوعی را که می خواهم در موردش با شما در میان بگذارم، انکار کنید. می خواهم در مورد اخلاق کاری جدی اش صحبت کنم. او مدتی طولانی و به سختی کار کرده است تا به جایگاه امروزی اش برسد. او حتی پیراهن شماره ی ۴۲ را انتخاب کرده تا به قول خودش سختکوشی و تلاش ۴۲ ساعته اش راه نشان دهد.
سختکوشی، پدیده ی جدیدی نیست؛ ولی بگذارید به شما بگویم که نکته ی اصلی موفقیت کوبی «تمرینات خودخواسته» اش بوده است. این نوع تمرین با تمرین تکراری فرق دارد. تمرین به خودی خود چیزی را بهتر نمیکند. اگر ضربات تان در گلف اصلا خوب نیست و فقط بارها و بارها تمرینش کنید، بدتر خواهد شد. ولی تمرین خودخواسته یعنی تمرینی هدفدار.
بگذارید مثالی بزنم. رابرت، مربی کوبی در المپیک تابستانی ۲۰۱۲، داستانی در مورد تمرینات خودخواسته ی کوبی تعریف کرده است. رابرت با ورزشکاران بی شماری کار کرده بود؛ ولی این اولین بار بود که با کوبی ارتباط داشت. رابرت می گوید که ساعت 30 : 4 صبح اولین روز تمرین، کوبی با او تماس می گیرد و از رابرت می خواهد که برود کمی با او تمرین کند. وقتی رابرت به محل تمرین می رسد، می بیند که کوبی ساعتی را در استخر گذرانده و حسابی قبراق و سرحال است. چهل و پنج دقیقه را با او تمرین می کند و از محل تمرین می رود تا ساعت یازده دوباره کوبی را همراه با تیم ملی آمریکا ملاقات کند.
وقتی در این ساعت به باشگاه برمی گردد می بیند که کوبی مشغول پرتاب های سه امتیازی یا «جامپ شات» است. می پرسد چه زمانی کارش تمام می شود تا بتواند با بقیه ی بازیکنان هم تمرین کند. کوبی جواب می دهد: «همین الان. فقط یک پرتاب تا هشتصدمین پرتابم مانده!» کوبی از ساعت چهار و نیم تا پنج شنا کرده، پنج تا شش تمرین کرده، از شش تا هفت دویده و بعد از رفتن مربی اش تا ساعت یازده با برنامه ریزی دقیق 800 جامپ شات پرتاب کرده است. و بعد، تازه تیم آمریکا آمده تا تمرین کند!
نکته ی مهم تری در این داستان وجود دارد: «تمرین خودخواسته». کوبی فقط نیامده تمرین مختصری داشته باشد. هدف خاصی را دنبال می کرده است: 800 جامپ شات در چهار ساعت. او تمرکزش را کاملا روی تسلط بر پرتاب های سه امتیازی گذاشته بود. میدانم به نظر ساده می آید، ولی این خیلی با چیزی که ما هر روز انجام می دهیم، فرق دارد.
حالا نوبت شماست…
ده ها هزار ساعتی را که در پیش دارید، فراموش کنید. می خواهم یک هدف یک ساعتی برای خودتان بگذارید. فقط 60 دقیقه را به تمرین خودخواسته در زمینه ی مهارتی بگذرانید که زندگی تان را دستخوش تحول می کند. می توانید این کار را انجام دهید؟ یادتان باشد که باید در مورد مهارتی باشد که تاثیر زیادی روی زندگی تان می گذارد. چرا نباید این کار را انجام دهید. فقط 60 دقیقه، آن هم فقط امروز. نه یک روز کامل. نه یک هفته یا یک ماه. فقط امروز نهایت تلاش تان را بکنید. همان طور که در اوایل مسیر یا موقع شروع آن مهارت، اشتیاق داشتید، در این 60 دقیقه هم مشتاق یادگیری باشید.
مطالعه زندگی نامه افراد موفق و پیشرفت در زندگی
در این قسمت می خواهم در مورد یکی از کارآفرینان محبوب من که درس مهمی از او گرفتم با شما صحبت کنم. او کسی ست که شغلی رویایی و پر درآمد داشت؛ ولی تصمیم گرفت کارش را رها کند و کسب و کار شخصی اش را راه میندازد؛ هر چند که اطرافیانش، از جمله رئیس همان شرکت، از او خواستند که چنین دیوانگی ای نکند.
علاوه بر این، او زن و بچه داشت و باید مخارج آن ها را هم تامین می کرد، ولی همه چیز را گذاشت زیر پا تا به رویایش، که ساخت یک کسب و کار احمقانه ی اینترنتی بود، جامه ی عمل بپوشاند. ترسناک است، نه؟ این کارآفرین دیوانه کیست؟ ما در مورد بنیانگذار و موسس آمازون حرف می زنیم. جف بزوس، امروز یکی از ثروتمندترین افراد دنیاست و ثروتی بالغ بر 90 میلیارد دلار دارد. قبل از این که او را به عنوان چهره ی برتر مجله ی ساکسس معرفی کنیم، به عنوان چهره ی برتر مجله ی تایم و کارآفرین برتر مجله ی فورچون انتخاب شده بود.
کارمندان زیادی در این شرکت دارند کار می کنند و در سال گذشته درآمدزایی بسیار بالایی کرده اند؛ موضوعی که آمازون را به دومین کسب و کار الکترونیکی با ارزش در دنیا تبدیل کرده است.
موفقیت آمیز به نظر میرسد، نه؟ نه خیلی! او اشتباهات پر هزینه ای هم کرده که حتی در مخیله ی خیلی از کارآفرینان هم نمی گنجد. اشتباهاتی چند صد دلاری!
در سال ۱۹۹۸ سایت آمازون فقط کتاب، موسیقی و فیلم می فروخت و خیلی زود در کارش شهرت پیدا کرد و حرفه ای شد. درآمدش به حدی زیاد شد که بزوس تصمیم گرفت آمازون را به فروشگاهی کامل تبدیل کند و این اولِ اشتباهات او بود. بعد از مدت ها فکر و تجزیه و تحلیل تصمیم گرفت که بازار اسباب بازی را در دست بگیرد. خیلی از مدیران آمازون سعی کردند او را از این تصمیم منصرف کنند. بازار اسباب بازی فرق زیادی با دنیای کتاب داشت؛ ولی او مصمم بود و می گفت حتی اگر ۱۰۰ میلیون دلار اسباب بازی بخرد انبار کند هم این کار را انجام خواهد داد.
بیشتر بخوانید : فرمول پولدار شدن!
بخش اسباب بازی به سایت اضافه شد در شکست خورد. از این جور اشتباهات، زیاد مرتکب شده است که از جمله شان می شود به مزایده های عمومی آمازون برای وارد رقابت شدن با «ای بی» و خرید ناموفق چندین سایت اشاره کرد که شاید مجموع ضررهای ناشی از این اشتباهات به اسب ۳۰۰ میلیون دلار هم برسد. خود بزوس میگوید، تمام پول هایی که برای خرید این سایت ها صرف شد، انگار آتش شان زدیم و سوختند!
همان طور که می ببینید، خیلی از موقعیت هایی که به نظر می رسند میتوانند تغییر زیادی در وضعیت زندگی و کارمان بدهند، نتیجه بخش نیستند و حتی شاید ضرر زیادی هم به ما بزنند. باید از آن ها درس بگیریم. بزوس میگوید: «اگر نمی خواهید برای اشتباهات تان سرزنش شوید، نباید کار جدید انجام دهید.»
بیایید موفقیت و نوآوری جف بزوس را بررسی کنیم. اگر می خواهید اختراعی کنید یا نوآوری داشته باشید، باید کار جدید انجام دهید، باید آزمایش کنید و باید بدانید که خیلی از این آزمایش ها نتیجه بخش نیستند. بله، جف بزوس چندین سرمایه گذاری بد و خجالت آور داشته، ولی در همان زمان نتایج فوق العاده ای هم گرفته که اگر این دو مورد را بگذاریم کنار هم می بینیم که جف بزوس برنده ی بازی کسب و کار بوده است.
حالا نوبت شماست…
شما باید دست به کارهای جدیدی بزنید. با خودتان فکر کنید و ببینید چه کارها و آزمایش های جدیدی را می توانید انجام دهید؟ چه ایده های جدیدی دارید میتوانید آزمایش شان کنید؟
تعهد نداشتن و بی ثباتی مانع پیشرفت در زندگی
اگر من و شما با هم مسابقه بدهیم، من برنده خواهم شد. اگر وقت کافی برای رقابت داشته باشیم، من حتما پیروز می شوم. هر بار، همیشه. برای من مهم نیست شما چقدر بااستعداد هستید، چقدر تجربه دارید، چه کسی هستید، پدر و مادرتان چه کسانی هستند یا چه رزومه ی کاری ای دارید. در هر حال من پیروز خواهم شد. چطور می توانم اینقدر اعتماد به نفس داشته باشم؟ من نقطه ضعف انسان ها را می شناسم و به همین خاطر در هر مسابقه ای که شرکت کنم، برتری زیادی نسبت به طرف مقابلم خواهم داشت.
نقطه ضعف بشریت چیست؟ بی ثباتی. هرکسی با رویایی بزرگ و خیالی رشد می کند؛ ولی افراد کمی هستند که پای آن رویا می ایستند تا پیشرفت کنند و به واقعیت تبدیلش کنند. همه برای سال جدیدشان برنامه های جدیدی می چینند. این برنامه ها و اهداف، بسیار منطقی و ممکن به نظر می رسند؛ ولی افراد کمی هستند که برای رسیدن به آنها تلاش کنند و باز هم افراد کم تری هستند که در در صورت رسیدن به آن اهداف، بتوانند حفظ شان کنند.
همه، اهداف بزرگی برای خودشان تعیین می کنند، رژیم غذایی جدیدی شروع می کنند، برنامه ی ورزشی برای خودشان ترتیب میدهند. به فرزندان، همسر یا رئیس یا خودشان قول هایی میدهند؛ ولی در طول زمان، کم کم از آن عهد و پیمان دور میشوند تا جایی که کلا فراموشش می کنند.
دلیل شکست خیلی از مردم، تعهد نداشتن و بی ثباتی بشر در طول زمان است. به همین خاطر است که من عاشق این جمله هستم: «تعهد یعنی انجام دادن طولانی مدت کارهایی که مدت ها پیش گفته اید انجام شان می دهید » متوجه مشکل بشریت شدید؟ وقتی هدفی تعیین می کنید، رژیمی می گیرید یا هر چیز دیگری، اوایل، هیجان و انگیزه ی زیادی دارید و مطمئنید که از پس آن بر خواهید آمد. در چنین حالت هیجان انگیز و پر انگیزه ای به راحتی می توانید به خودتان قول انجام کاری را بدهید. ولی این حالت، خیلی زود از بین می رود و وقت آن می رسد که میزان تعهد واقعی تان را بسنجید. سنجشی که خیلی از مردم در آن شکست می خورند. خیلی وقت ها بی ثباتی، قاتل رویا و پیشرفت مردم است.
در حقیقت، بی ثباتی یکی از مهم ترین دلایلی است که باعث می شوند مردم به اهداف شان نرسند و در عوض، درگیر یک زندگی ناامید کننده و ناراحت کننده شوند. وقتی بعد از مدتی وسوسه شدید برنامه تان را تغییر دهید و از تعهدی که به خودتان یا دیگران داده اید، سر باز زنید، به تبعات این بیثباتی فکر کنید؛ این موضوع میتواند پیشرفت هر مرحله از زندگی تان را به اختلال بیندازد. به همین خاطر است که ثبات یکی از مهم ترین عناصری ست که در موفقیت و پیشرفت تان نقش بسزایی دارد. مهم نیست که شما یا رقیب تان چطور مسابقه ای را شروع می کنید؛ شیوه ی ادامه دادن مسابقه است که برنده را تعیین می کند. ممکن است خیلی آرام مسابقه را پیش ببرید؛ ولی اگر ثبات داشته باشید، بعد از مدتی متوجه می شوید که از بقیه ی رقبا جلو افتاده اید و چه پیشرفت چشمگیری داشته اید .
حالا نوبت شماست…
شما تا چه حد پای قول و قرار و تعهدات تان می ایستید؟ چندین دستورالعمل برای تان داریم که با استفاده از آنها به شکل بهتری میتوانید میزان تعهد و ثبات تان را بسنجید:
– از دوستان، همکاران یا خانواده تان بخواهید که هر از چندگاهی تعهدات تان را به شما یادآوری کنند.
– سعی کنید در طول مسیر رسیدن به اهداف تان، هدف های کوچک تری برای خودتان تدارک ببینید تا انگیزه تان را از دست ندهید و مراحل پیشرفت را لمس کنید.
– اهداف هفتگی کوتاه مدت تان را روی کاغذی بنویسید و روی در یخچال، آینه یا دیوار بچسبانید.
برای پیشرفت در زندگی همین حالا اقدام کنید
آیا شما جزو آن دسته از افرادی هستید که روی کاناپه لم می دهند بعد در مورد پول هایی که دوست دارند به حساب شان بیاید کارهایی که دوست دارند انجام دهند، خیال پردازی میکنند؟ اگر این طور هستید، پس زودتر از از شر آن کاناپه ی لعنتی خلاص شوید!
شما باید برای تحقق برنامه ها و اهداف تان دست به کار شوید، باید دانشی را که تا به حال به دست آورده اید، به کار بیندازید. از روی آن کاناپه بلند شوید، از خانه بروید بیرون و کاری انجام دهید. عمل کردن همیشه به یک برنامه ریزی احتیاج دارد. ولی هیچ کدام از برنامه ریزی ها، تفکرات و فلسفه چینی های دنیا نتایجی را که میخواهید، ایجاد نمی کنند.
اگر دست به کار نشوید، هیچ کدام از آن تصویرسازی های ذهنی، خیال پردازی ها و تفکرات مثبت به اهداف تان رنگ واقعیت نمی زنند. ناپلئون در یک همایش از شرکت کنندگان پرسید: «فکر می کنید به صورت میانگین هر شخص، قبل از تسلیم شدن و رها کردن هدفش، چه مقدار زمان صرف به دست آوردن آن می کند؟»
بعد از این که چند نفر حدس هایی زدند، او جواب درست را به مردم داد: «کمتر از یک روز». خیلی ها حتی قبل از شروع به کار، هدف شان را رها می کنند. آن ها می دانند که می خواهند زندگی شان را تغییر دهند، میخواهند درآمد بیشتری داشته باشند، ولی اغلب مردم فکر میکنند که از پس این کار بر نمی آیند. به همین خاطر حتی قبل از شروع کردن تسلیم می شوند.
هیچ چیز قلب انسان را بیشتر این موضوع نخواهد شکست که بداند فقط بخش کوچکی از توانایی هایش را به کار برده است و کارهایی را که می توانست با انجام دادن شان به ستاره تبدیل شود، نادیده گرفته است. نگذارید قلب تان بشکند. تعهد، انضباط و اقدام مداوم، آخرین دستورالعملی ست که برای پیشرفت و رسیدن به هر نوع هدفی که در ذهن دارید، کمک تان می کند.
تصمیم تان را گرفته اید که چه میخواهید؟
می دانید که باید به چه شخصی تبدیل شوید؟
پس باید تا تنور، داغ است، نان را بچسبانید.
وقتی شور و اشتیاق زیادی دارید، نباید اقدام را حتی برای یک روز به تاخیر بیندازید.
لطفا پس از مطالعه نظر خود را در مورد این مقاله بنویسید. با تشکر مدیریت سایت
لطفا با لایک این مطلب ما را دلگرم و حمایت کنید.